نوشته دو دوست از یک روز بارانی
نفر اول :
نشسته بودیم که باران به باریدن گرفت . هر دو به طرف چادر دویدیم . مقداری در چادر صبر کردیم تا باران بند آمد . وقتی بیرون آمدیم هوا سردتر شده بود ؛ و همه جا گلی بود . دیگر نمی توانستیم در آن گل و لای پیاده روی کنیم . به زیر اندازمان نگاه کردم خیس بود و جایی هم برای نشستن نبود ؛ به خاطر همین هم مجبور شدیم روی تکه سنگی که در نزدیکی مان بود بنشینیم و بی جهت به اطرافمان نگاه کنیم . آن روز گردش مان به هم خورد و حالمان گرفته شد.
نفر دوم :
نشسته بودیم که باران به باریدن گرفت . هر دو به طرف چادر دویدیم . مقداری در چادر صبر کردیم تا باران بند آمد . وقتی بیرون آمدیم هوای خوبی بود . طبیعت زیباتر شده بود و گلها جانی دوباره یافته بودند . هرچند به خاطر گلی بودن زمین نتوانسیم پیاده روی کنیم اما روی تخته سنگی نشستیم و از تماشای طبیعت لذت بردیم .یک لحظه چشمم به رنگین کمان افتاد که با زیبایی تمام جلوه گری می کرد . آن روز مثل همیشه گردش خوبی شد .
راستی شما با چه عینکی به زندگی خود نگاه می کنید؟
نظرات شما عزیزان:
راستش رو بخواهی
ادم باید از زندگی کردن لذت ببره
همه ی بدی هارو خوب تصور کنه
نفر دوم همین تصور رو داره
در ضمن وبت عالیه

موضوعات مرتبط:
برچسبها: خوشبینی باران زندگی زندگی خوب